جدول جو
جدول جو

معنی حسن لبه - جستجوی لغت در جدول جو

حسن لبه
(حَ سَ لَ بَ / بِ)
شلم. درخت ضرو. (منتهی الارب). کمکامه. اسم فارسی حصی البان. حلتیت الطیب. انگم. کنگام. درختش کلنگو نام است
لغت نامه دهخدا
حسن لبه
عسل البنی: گلغر از گیاهان درختی از تیره جاوی ها که بعض گونه هایش بصورت درختچه میباشد و آن خاص نواحی حاره است و برخی انواع آن در نواحی معتدله میروید برگهایش ساده و منفرد و بدون گوشوارک و پوشیده از کرک است
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حسن طلب
تصویر حسن طلب
در ادبیات در فن بدیع طلب کردن چیزی از کسی با زبان شیرین و کلمات دلنشین که در مخاطب اثر کند و صورت الحاح و گدایی نداشته باشد، برای مثال شاها ادبی کن فلک بدخو را / گر چشم رسانید رخ نیکو را ی گر گوی خطا کرد به چوگانش زن / ور اسب خطا کرد به من بخش او را (امیرمعزی - ۶۹۱)، براعه الطلب، ادب السؤال
فرهنگ فارسی عمید
(سِ لَ بَ / بِ)
لب شکری. آنکه یکی از دو لب زیرین یا زبرین او شکافتۀ مادرزاد باشد. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به سه لب شود
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ نِ حَ لَ)
ابن زین الدین بن عمر بن بدرالدین بن عمر بن حسن بن عمر بن حبیب شافعی دمشقی حلبی 710- 779 هجری قمری). در حلب بزاد و همانجا ساکن بود. او راست: اخبارالدول و جز آن که در هدیهالعارفین (ج 1 ص 386- 287) و زرکلی (چ 1 ص 236) یاد شده است
لغت نامه دهخدا
(حِ نِ وَ بَ)
حصنی به اسپانیا. (حلل سندسیه ج 2 ص 14)
لغت نامه دهخدا
(حُ نِ سَ)
حسن ملیح. حسن سبزه:
حسن سبزی به خط سبز مرا کرد اسیر
دام همرنگ زمین بود گرفتار شدم.
غنی (مجموعۀ مترادفات ص 302) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ نِ سِ)
لقب حسن بن علی بن ابیطالب است. و پسر او حسن مثنی و نواده اش حسن مثلث لقب داشته اند
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ)
ابن شرف الدین بقالی عجمی. درگذشتۀ 905 هجری قمری شاعر سلطان. او راست: حاشیه برشرح مطالعالانوار و شرح حکمهالعین و شرح قصاری. (هدیهالعارفین ج 1 ص 288) (کشف الظنون) (رجال حبیب السیر ص 179 و 242) (سبک شناسی ج 3 ص 293) (مجالس النفائس ص 61)
رکن الدین. وزیر شاه شجاع بود. (رجال حبیب السیر ص 78)
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ بُ بُ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد. در 18هزارگزی جنوب خاوری فریمان و 6 هزارگزی جنوب باختری شوسۀ عمومی مشهد به فریمان. دامنه و معتدل است. 260 تن سکنۀ شیعۀ فارسی زبان دارد. آب آن از قنات و محصول آن غلات، بنشن و میوه جات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ اَ)
الشیخ حسن احمد قاسم الابی، قاضی محاکم شرعی در مصر. او راست: ’انسان عین البیان’ که شرح منظومه ای است در بیان. از محمدبک فهمی الرشیدی چ مصر سال 1895 م
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ اَ قِ)
دهی از دهستان کلمکان بخش طرقبۀ شهرستان مشهد در 45 هزارگزی شمال باختری طرقبه و 8 هزارگزی گلمکان. دامنه و معتدل است. 209 تن سکنۀ شیعۀ فارسی زبان دارد. آب آن از قنات و محصول آن غلات، بنشن، تریاک، میوه جات و شغل اهالی زراعت و قالیچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ چَ لَ)
ابن محمدشاه بن علاءالدین علی بن یوسف بن بالی محمدشاه بن شمس فناری رومی حنفی (840- 886 هجری قمری). او راست: حاشیه بر انوارالتنزیل و جز آن. (هدیه العارفین ج 1 ص 288) (کشف الظنون). و چند کتاب از وی چاپ شده است. رجوع به معجم المطبوعات و فهرست سپهسالار ج 2 ص 437 و نیز رجوع به فناری و فناری زاده شود
ابن علی بن امرالله بن عبدالقادر حمیدی رومی قاضی. معروف به ابن حنایی و قنالی زاده (953- 1012 هجری قمری). او راست: حاشیه ای بر دررالاحکام و تذکرۀ حسن چلبی. رجوع به هدیهالعارفین ج 1 ص 290 و کشف الظنون و فهرست سپهسالار ج 2 ص 472 و قنالی زاده شود
متخلص به ظریفی. او راست: کاشف الاسرار. (کشف الظنون)
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ نِ اَ بَ ح ح)
ابن ابراهیم بغدادی مشهور به أبح ریاضی دان زمان مأمون عباسی بود و به سال 230 هجری قمری درگذشت. او راست: ’الاختیارات’ و ’المطر’ و ’الموالید’. (هدیه العارفین ج 1 ص 266)
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ نِ هََ بَ)
ابن علی جابر بن صلاح صنعانی یمنی. درگذشتۀ 1079 هجری قمری او راست: دیوان شعر. (هدیه العارفین ج 1 ص 294) (زرکلی 234 از خلاصه الاثر ج 2 ص 30)
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ قَ عَ / عِ)
مغرب چالدیران ارمنیه. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(حَسَ قَ عَ / عِ)
قلعه ای است بفاصله 33 هزارگز در جنوب قریۀ شین کی مربوط حکومت کلان کلات ولایت قندهار که بین 67 درجه و 24 دقیقه و 35 ثانیه طول البلد شرقی و سی ویک درجه و 48 دقیقه و 54 ثانیه عرض البلد شمالی واقع است. (از فرهنگ جغرافیایی افغانستان ج 2)
لغت نامه دهخدا
(کَ بی ی)
حسن بن علی الکلبی. اولین امیر از امرای کلبیین در صقلیه (سیسیل). او نخست فرمانده سپاه منصورالفاطمی (صاحب افریقیه) بود. آنگاه در سال 336 به ولایت جزیره صقلیه رسیدو شورش گروهی از مردم جزیره را بشدت منکوب و مردم را از خود بیمناک ساخت. در دوران او پادشاه روم تصمیم به استیلای خود در این جزیره گرفت و حسن آمادۀ جنگ گردید و منصور او را به 7000 سوار و 3500 تن پیاده یاری داد و پس از جنگ لشکر روم منهزم گشت و ریو مسخر گردید و حسن در آنجا مسجدی ساخت و از آنجا بازگشت و تا وفات منصور به سال 341 هجری قمری از این جزیره خارج نشد آنگاه معز بعد از منصور به قدرت رسید او کمی در صقلیه ماند و سپس امارت جزیره را به پسرش احمد داد و خود در مهدیه (افریقیه) اقامت گزید و تا زنده بود از خواص معز به شمار می آمد. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 232)
ابن علی. نخستین امیر از امراء کلبی جزیره صقلیه (سیسیل). وی در آغاز از اسیران لشکر منصور فاطمی بود و از طرف وی در336 هجری قمری حاکم سیسیل شد و شورش مردم را با زور فرونشاند. پس قسطنطین پادشاه روم ناوگان دریایی به جنگ او فرستاد. منصور فاطمی ناوگانی که دارای 7 هزار سوار و سه هزاروپانصد پیاده بود به کمک او فرستاد و بر روم پیروز شد و ’ریو’ و ’کالابریه’ را در ایتالیا بگرفت و در شهر ریو مسجدی بساخت و پس از مرگ منصور در341 هجری قمری فرزند خود احمد را بجای خویش نشانید و خود در مهدیه در افریقا بزیست و از نزدیکان معز فاطمی بود تا در 350 هجری قمری درگذشت. (زرکلی چ 1 ص 232)
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ نِ لُدْ دی)
ابن محمود مقدسی شافعی. درگذشتۀ پیرامن 1100 هجری قمری او راست: ’حاشیه بر شرح مفتاح’ و جز آن. (هدیه العارفین ج 1 ص 295)
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ نِ لُ ذَ)
ابن عبدالله اصفهانی معروف به لغذه و لکذه و مکنی به ابوعلی. یاقوت گوید: به بغداد آمد و بفنون ادب نیک معرفت داشت و در قیاس ماهر بود و هنگام تکلم حق سخن ادا میکرد و در نحوو لغت امام بود و در طبقۀ ابوحنیفۀ دینوری بود و اساتید آنها یکی است و بین ایشان مناقضات بسیار بود. و ابوعلی لغذه علم لغت را نزد باهلی و کرمانی شاگرداخفش آموخت. لغذه در مجلس ابواسحاق حاضر میشد و درس او را مینوشت آنگاه با وی مخالفت کرد و دیگر به مجلس او ننشست و مطالب وی را نقض میکرد. حمزه گوید: اهل لغت در اصفهان میگفتند عده یی در اصفهان سرآمد شدند و مردم از آنها اخذ علم میکردند و یکی از آنها ابوعلی لغذه است که در لغت و نحو و شعر استاد بود. در خردی کتب ابوزید و اصمعی و ابوعبیده را از حفظ کرد پس از آن به تتبع محفوظات خود پرداخت و بر اعرابی که به اصفهان می آمدند آنها را عرضه داشته و آزمایش می کرد. و این اعراب بر محمد بن یحیی بن ابان فرود می آمدند و گرداگرد خانه او در باغ سلم بن عود چادر می زدند، و ابوعلی هر روز نزد آنها میرفت و هرچه برای او از لغت مشکوک بود از ایشان میپرسید و در کتابی که آن را ’نوادر’ نامید ثبت میکرد، و در آخر عمر مانند وی در عراق نبود. حمزه گوید: کتاب ’نوادر’ او کتابی بزرگ است وهرچه در دست مردم است از نوادر ابوزید در این کتاب فراهم است. و از کتب کوچک او است: کتاب الصفات، کتاب خلق الانسان، کتاب خلق الفرس. و کتب بسیار دیگر و ردهابر علمای لغت و راویان شعر و شاعران دارد که ما آنها را در یک کتاب جمع کرده و برای ابواسحاق زجاج فرستادیم. محمد بن اسحاق الندیم گوید: از تصانیف اوست: کتاب الرد علی الشعراء که ابوحنیفۀ دینوری آن را نقض کرده است. کتاب النطق، کتاب الرد علی ابی عبید فی غریب الحدیث. کتاب علل النحو. کتاب التسمیه. کتاب شرح معانی الباهلی. کتاب نقض علل النحو. کتاب الرد علی ابن قتیبه فی غریب الحدیث. و حمزه بن حسن اصفهانی در کتاب اصفهان اشعاری از لغذه آورده است، و از آنهاست:
ذهب الرجال المقتدی بفعالهم
و المنکرون لکل امر منکر
و بقیت فی خلف یزین بعضهم
بعضاً لیستر معور عن معور
ما اقرب الاشیاء حین یسوقها
قدر و ابعدها اذالم تقدر
الجد انهض بالفتی من کده
فانهض بجد فی الحوادث او ذر
و اذا تعسرت الامور فارجها
و علیک بالامر الذی لم یعسر.
رجوع به معجم الادباء و روضات الجنات صص 214- 216 و هدیه العارفین ج 1 صص 268-269 و ابوعلی و لگذه در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(حُ نِ طَ لَ)
طلب کردن چیزی را از کسی به کنایت و اشارت پاکیزه، به صورتی که قبح سؤال ظاهر نشود. چنانکه ستودن چیز کسی را پیش مالکش. (غیاث اللغات) (آنندراج). و رجوع به مرآت الخیال ص 118 و نیز رجوع به ترکیبات حسن شود
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ نِ کُبْ بَ)
شیخ محمد حسن کبه، ابن محمد صالح کبۀ بغدادی (1269-1336 هجری قمری). از شعرا و علمای شیعه در سدۀ چهاردهم هجری و شاگرد میرزا حسن شیرازی در سامراء و درگذشته و مدفون درنجف است. او راست: حاشیۀ وسائل و حاشیه های دیگر و حجّیه الظن و الخلل فی الصلاه که در 1307 هجری قمری نگاشته است. (ذریعه ج 7 ص 249 و ج 9 ص 245) (ریحانه الادب)
لغت نامه دهخدا
براعه الطلب: زیبخواست خواستن به گونه ای که در آن نشانه ای از زشتی در یوزگی نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
کشیم کوچک، نوعی پرنده ی آبزی مهاجر
فرهنگ گویش مازندرانی
از ارتفاعات بخش یانه سر واقع در هزارجریب بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی